روایت انجیل از سنگسار

عیسی به کوه زیتون برگشت ولی صبح زود روز بعد، باز به خانه خدا رفت. مردم دوباره دور او جمع شدند. عیسی هم نشست و با ایشان مشغول صحبت شد. در همین موقع سران قوم و فریسیها زنی را که در حال زنا گرفته بودند کشان کشان تا جلوی جمعیت آوردند و به عیسی گفتند: «استاد ما این زن را وقتی گرفتیم که زنا می کرد. مطابق قانون موسی باید کشته شود ولی نظر شما چیست؟»

آنها می خواستند عیسی چیزی بگوید تا او را به دام بیاندازند و محکوم کنند. ولی عیسی سر را پایین انداخت و با انگشت روی زمین چیزهایی نوشت. سران قوم اصرار داشتند به آنها جواب دهد. پس عیسی سر خود را بلند کرد و به ایشان فرمود:«خیلی خوب آنقدر به او سنگ بیاندازید تا بمیرد. ولی سنگ اول را کسی به او بزند که خودش تا به حال گناهی نکرده باشد.» بعد سر را پایین انداخت و به نوشتن روی زمین ادامه داد.

سران قوم از پیر گرفته تا جوان یکی یکی بیرون رفتند تا این که عیسی ماند و آن زن، در مقابل جمعیت. آنگاه عیسی بار دیگر سر را بلند کرد و به زن گفت:«آنهایی که تو را محکوم کرده بودند کجا رفتند؟حتی یک نفر هم نماند که تو را محکوم کند. » زن گفت : «نه آقا. » عیسی فرمود: «من تو را محکوم نمی کنم .برو و بعد از این گناه نکن....»

                                                  ......به روایت یوحنا روایت انجیل از سنگسار ص125

 

پروبال ما شکستند و در قفس گشودند.....

این هم بازی جدید.طرح داده اند برای تولد و تحصیل و زندگی دختران در یک شهر.کمسیون آموزش زحمت این کار را کشیده واگر تصویب شود سازمان سنجش و دانشگاه آزاد موظف اند دختران را در دانشگاههای نزدیکی محل سکونتشان قبول کنند... واقعا نمی دانم ما زن جماعت چه کار باید بکنیم تا دست از سرما بردارید و این همه پاپیچ ما نشوید.این همه به بهانه امنیت روحی و جسمی ما ،قفس روی قفس نسازید و به ما نفروشید.

با با !مگر منشور حقوق بشر من و تو را مساوی ندانست.پس تو چطور به خودت حق می دهی به بهانه مصلحت و منافع من ،مرا از ابتدایی ترین حقوق ام حق آزادی و اختیار محروم کنی. این طرح اگر هم پذیرفته شود من قبولش ندارم. هیچ دختر و زن آزاده ای هم قبولش ندارد. چطور یک مجلس مرد که محصول  تاریخی سلطه مردان بر زنان است به خودش حق می دهد برای آینده و زندگی من تصمیم بگیرد. اگر کسی در این مورد صاحب حق است ،من ام و خانواده من .

به جای این کارها سیرم کن تا گرسنه نمانم. شغلی برایم مهیا کن تا بنده نمانم.به آزادی و عزت نفس ام بها بده تا کودکان آزاده ای بار بیاورم. پروبال ام بده تا روی زمین نمانم... اینقدر قفس نساز تا به مشتری دائمی ات بفروشی...دیگر ما زنان و دختران  خریدار عمده و خرد هیچ قفسی نیستیم....مباد روزی  که آزاد نباشیم.

 

من

دریایی را می شناسم

که هر قطره اش برای غرق شدن کافی است

و اقیانوس

هیچ حرف تازه ای برای گفتن ندارد

                                       ... مهنازچالاکی،ازکتاب بدون هیچ تولدی