تا آخرین سنگر جهان

فکر  می کردم باید از خودم شروع کنم. می دانستم برای تغییر دادن بعضی چیزها باید هزینه داد و بنا را بر این گذاشته بودم که اگر این هزینه را بدهم کسانی خواهند بود که دست ام را بفشارند و همراهم باشند.فکر می کردم می ارزد... بیهوده می اندیشیدم.

تازه فهمیدم کسی که بخواهد از خودش شروع کند فقط یک بازنده است. برچسب می خورد. بدنام می شود . رانده می شود...حالا می خواهم عاقل باشم. می خواهم مثل خیلی های دیگر حرف بزنم و عمل کردن  را به  دیگران بسپارم...دیگرانی که می دانم مثل من دیر یا زود داغ ننگ خواهند خورد. دیگرانی که دیر یا زود تا آخرین سنگر جهان عقب خواهند نشست

 

من يك زنم

يك زن ايراني

دست و پا بسته به حجابي خيالي

زني كه كوته فكر خوانده شده ام

زني كه شوهرم به من درجه " بچه بودن"  ميدهد

و مي گويد : بچه ها در خانه هستند !!!

_   غذا درست كردند

                            رفيق شام بيا خونه ما ! _

زني كه  سالهاست نظرش را نپرسيده اند

من

زني كه پيرم و فرسوده

از چشم همسر افتاده

زني در صف نانوايي

در قصابي

           _  خانم از كدوم قسمت ران بدم ؟!!!!! _

زني هستم سراسر عمرم

به توهين گذرانده

زني كه بيرون خانه كار مي كنم

براي در آوردن يك لقمه نان حلال

به اين خيال كه دستم در جيب خودم باشد !

كار ميكردم:

در اتاقي كوچك

در پستويي نرم

در كارخانه اي دور

دركارگاهي پر از مرد!

در اداره اي بي اهميت

در خانه يك سالمند

پرستاري كه شب تا صبح پست داد

زني كه دوشادوش مردش فرش ميبافت

زني كه كودكش را ترو خشك ميكرد

من زني هستم مثل صدها زن ايراني

كه هيچ گاه

چه در خانه

چه ؛ كارخانه !

به حقش نرسيد

و به بهانه زن بودن

دستمزدش را نيمه دادند

من

زني هستم

در ميان زنان ديگر

زني كه عاشق كارش بود

و براي يك لقمه نان حلال

حاضر بود حقوقش را نيمه بدهند !

اما

من

قيام كردم تا ثابت كنم من يك زنم !

حقم را كامل خواستم

و اينك

تمامي شاهي به شاهي دستمزدم

در يك ورق پاره " حكم اخراج " به پايان رسيده

آري

من يك زنم

يك زن ايراني

كه ساليان سال است

حقش را خوردند

و هر وقت سخني گفتم :

بي حيايم خواندند

و با بي شرمي گفتند:

تو را چه دخالت در كار مردان؟!

 لياقتت همان شستن كهنه كودك است !!!!!!!!!

.                                     ......از وبلاگ مرضیه،دوست عزیزم

                                                 http://zolm-name.blogfa.com/

 

 

دست هایم را تا ابرها بالا برده ای

و ابرها را تا چشم هایم پایین

عشق را کجای دلم پنهان کرده ای که:

هیچ دستی به آن نمی رسد

                                  ..... غزل تاجبخش

 

یکی از نامه های عاشقانه من

سلام عزیزم. اصلا روی این که جوراب هایت را بشویم یا برایت قورمه سبزی بار بگذارم حساب نکن.ا میدوار نباش  همزمان که حرفهایت را -که بوی گند روشنفکری می دهند - گوش می دهم ،گرد و خاک میز را بگیرم و برایت چای داغ بیاورم. با این که خیلی برایم عزیزی و آن ژست متفکرانه ات را می پرستم اما هنوز نتوانسته ام فلسفه بعضی چیزها را که احتمالا دست نوشته تو و امثال توست توی مخ ام  فرو کنم. هنوز نمی فهمم چرا اینگونه شد که من زیردست شدم و تو بالا دست. هنوز نمی فهمم چرا تو روزنامه خواندی و من با روزنامه باطله هایت شیشه پاک کردم. هنوز نمی دانم چرا  تو کتاب نوشتی  و من کتاب تو را خواندم. نه.نمی دانم چرا این گونه شد. ولی نمیخواهم این گونه باشد.

آه عزیزم..آشپزخانه دیگر مکان مقدسی برایم نیست.دیگر نمی توانم با سابیدن دیگ و پاک کردن لپه، عمرم را دوربریزم. دیگر  نمی توانم در افسون چشم هایت که می دانی همه دنیای من اند رام باشم و بگویم برای تو ، فقط و فقط به خاطر تو  از  ابتدایی ترین حقوق ام می گذرم: از اندیشیدن!

عشق اول و آخرم. امیدوارم درک ام کنی. امیدوارم برای یک مدت کوتاه هم شده فرصت بدهی تاریخ خودم را خودم بنویسم. تاریخ زنان را . تاریخی بدون تحریف.بدون سانسور. بدون دخالت. بدون استثمار و استحمار....